سلام مامان جونشما روز ٥/٥ /١٣٩١ ذر بیمارستان رضوی در ساعت ١١بدنیا امدیو قدم رو چشم ما گذاشتی سلام مامانی جونم می خواهم از روزداشی که به دنیا امدی برات بگم خیلی دلشره داشتم چون از ماه اول بارداریوهاش ز خونریزی داشتم با خاله دنیا هم که صبحت می کردم یک کم اروم می شدم خاله که دو قلود به نیم هر روز دنیا اورد چون کیسه ابش ژاره شد منم تو استرس افتادم به نگرانیام اضافه شد وارد ماه هفت که شدم دوباره خونریزی کردم انقدر اون روز گریه کردم که نگو همش می ترسیدم تو رو از دست بدم عشقم هر روز رو با استرس به|می رسرموندم نه می تونستم حمام برم نه به کارام برسم دوباره استراحت مطلق از هفته ۳۴ به بعد همش منتظر یه اتفاق بودم ولی...